راهی سرزمین نور هستم. مثل پروانه ای که تازه از پوسته ابریشم خود رها شده و شوق پریدن به سوی گلستان دارد. احساس نو زندگی کردن دارم. دیدار تازه ای با شهیدان خونم را به غلیان انداخته است. جاده ها یکی پس از دیگری سپری میشوند. به میعادگاه عاشقان نزدیک تر می شوم. انتظار تنها حسی است که دارم. انتظار بستن عهدی دیگر. انگار تپه های نور صدایم می زنند. شاید که این انتظار دوطرفه باشد.

آذوقه ای که آماده کرده اند دوستان یار، قوای تازه ای برای دوباره انتظار کشیدن می دهد. ذکر هایی بر لبانم جاری میشود که سکوت بین قلب و عقل را می شکند. نوای آسمانی در پیکر آهنی پخش می شود و دل و جان را آماده پرواز می کند. انتظار به غروب رسیده است. خورشید در آخرین لحظات غرورش به سر می برد. مردی به استواری کوه مقابل می ایستد، سخن میگوید از دل های سیاه سپید نما در عملیاتی به نام مرصاد. چه نامردی ها کردند این انسان های پرمدعا😖

از معجزه های این عملیات هر چه بگویم کم است که باز هم خدا، حضورش را پررنگ تر نشان می دهد. از به هم خوردن دو مگس مزاحم در آسمان تا تیر هایی که به اذن الله به هدف می خورند. اشک هایم می جوشند از چشم هایی که بهانه بوده اند. صوت زیبای ذاکر اهل بیت که زیارت عاشورا روایت می کند این بزرگ مردممظلوم تاریخ را بهانه خوبی برای گریستن است.😭 سلام میدهیم به مظلوم ترین شهید. و چه هنگامه خوبی برای جان سپردن است. شب فرا رسیده است. زمزمه مناجات شهیدان ایلام به گوش ملائکه میرسد، و چه بی لیاقت هستم. آذوقۀ مهیا شده، خستگی را از تن می زداید و روایت خیانت سردمداران حکومت چه ساده یاد مرصاد می اندازتم. در سکوتِ شب خود را در آرامش رها می کنم.

یک روز از سفر پنج روزۀ عشق می گذرد.

 

#زینب_عابدینی

#ادامه_دارد...