خورشید با پرتو های نور ، نوید صبح تازه را میدهد و گل های امید را شکوفا میکند .
در راه یادمان مهران هستم و باز مرد روز های سخت برایمان از شهری می گوید که همانند خرمشهر ، آزاده ای به دست خداست .
دفاع مردان استوار روستا نشین از خاک و خانه ی خود با ارامگاهشان نمایان است . به نزدیک ترین نقطه به شهر عشق می رویم .
شهری که آرزو ی دیرینه ی خیلی از عاشقان است .
مهران گروگانی در مقابل فاو بود گروگانی که بهای زیادی داشت ولی مگر با غیرت ایران سازگار دارد ، توافق با دشمن .
سخن امام خمینی بر خیال پوچ دشمنان ، سیلی میزند.
نه اینکه فاو را نمی دهیم بلکه مهران هم پس میگیریم
حال از نزدیک این یاد بود عشق را میبینم و چه شباهت. دارد مهران و کربلا .
کلید واژه هایی در ذهنم جرقه میخورد . تشنگی ، ایثار ، کربلا ، سه کلمه ای که مثلث مهران را می سازد . چه مظلومه شهیدی است این شهید گمنام
در مسیر آفتاب حرکت میکنم و به نقطه ای میرسم که عرق شرم سرتاپایم را غسل میدهد و من چه نادمانه نگاه میکنم .
مرز گرمیشه که در آن ساختمانی که به دست. یکی از ننگ ترین مرد تاریخ ساخته شده ، غریبی خاص خود را دارد و چه فروتنانه نگاه میکنند این پاسداران .
آذوقه ی هنگام ظهر را در ساختمان ساخته شده به امر امام خمینی در ایلام خوردیم .
و با خجالت از مظهر پاک سربازان و شهیدان که شبانه روز بدون وقفه جنگیدند.
استراحت کرده تا هوای آتش مانند ایلام ، از شدتش بکاهد و چه پندار غلطی که این هوا قصد ملایم شدن هم ندارد ، گویا میخواهد ذره کوچکی از سختی جنگ را تشانم دهد .
از تپه های نور میگذرم به یادمان ، به یادماندنی میمک میرسم در مقابل تیغ های مستقیم آفتاب این من هستم که برای غفلتم متهم هستم نه آن هواپیمایی که نماد شجاعت شهید کشوری است .
و چه ساده دل می سپارم به وزش باد گرم که هنوز هم ناله های شبانه رزمندگان را در خود جای داده است .
راهی خوابگاه میشوم تا شاید آنجا بتوانم این همه اندوه را با خود تجزیه کنم . راه طولانی ، زمان را به شب میرساند . شبی که حالا خیلی حرف ها دارد ، انگار که مرا محرم راز خود می داند که اینگونه راز هایش را به گوشم میرساند . دومین روز از سفر پنج روزه عشق میگذرد.
#زینب_عابدینی
#ادامه_دارد...
تو فقط بنویس و با قلمت قلب ما را تازه کن ...